سفــير دانايی، دانايی را هديه می دهد

سال اول

شماره 1

آشنايی با اديان بزرگ جهان

 

 

سفيـر دانايی
نشــريه اينترنتی

مقـــــالات

صفات مشترک ادیان ابتدايی

هندوئیسم و هندوها

بوداشناسی و آيين بودايی

کيش زردشتی

آیین يهوديت

آيين مسيحيت

دين اســلام

سرچشمه های پیدایش زردشت


"كيش زردشت" و "آيين وديك" هر دو داراي يك رشته ومنشأ واحد هستند و از يك سرچشمه جريان يافته اند. هنگامي كه صحرا نوردان قبايل هند و اروپايي در اوايل هزارة دوم قبل از ميلاد يا حتي پيش از آن در مكاني نزديك سواحل شرقي درياي خزر از يكديگر جدا شدند و دو راه مختلف را در پيش گرفتند؛ يك قسمت كه شمارش افزونتر بود به سوي هند رو آوردند و قسمت ديگر از دره ها و كوهستانهاي شمالي فلات ايران عبور كرده  به آذربايجان و ارمنستان داخل شدند.1 اين جدايي و انفصال طبيعي و موازات هم دو فرهنگ و دو تمدن جدا گانه به وجود آورد.
ساكنان سرزمين ايران، كشوري باير و عريان با آب و هوايي خشك و سوزان، خوي وخلقي خاص خود گرفتند و مردمي واقع بين، باهوش و مستعد و كار پيشه گشتند و بالضروره شباني و كشاورزي اختيار كردند. برخلاف آريانهاي هند كه در آب و هواي مرطوب و گرم و مرز و بومي به كلي دگرگون جا گرفتند و طبيعت انساني ايشان و اوضاع زندگاني محل اقتضا مي­كرد به آسايش جسماني و رخوت  و كم كاري و خيالات  فلسفي و افكار شاعرانه بگرايند. البته اوضاع طبيعي بر فاز فلات ايران به كلي برخلاف احوال كشور هند بود. در آنجا فكر و انديشه در حول و حوش ضروريات زندگاني دور مي زد و مسئله تنازع  بقا و كشمكش حيات بيشتر واقعيت داشت و از اين رو دين و مذهب بر پاية خلق و منش قرار گرفت و مسئله سعي و عمل در انديشة ايرانيان به جاي رياضت و عزلت هندوان مستقر شد؛از اين رو، دين هندو و دين زردشت دو ماهيت مختلف حاصل كردند و در قطب متباين و متضاد قرارگرفتند.
شرح و بيان داستان پيدايش مذهب زردشت كارآساني نيست. مآخذ موجود، برخلاف منابع آيين ودا، چندان روشن و موثق نيستند. كتاب مقدس و آسماني دين زردشتيان "اَوِستا"ست و آن، مجموعه اي مي­باشد كما بيش از مطالب مختلف كه بدون ارتباط و التصاق با هم آميخته شده و در حقيقت، باقيمانده از مجموعة بزرگتري از يك ادبيات باستاني و كهنسال است كه قسمت عمدة آن از ميان رفته و نابود شده است.  مهمترين قسمت اوستاي موجود در زمان ما"يَسنا" است و آن مشتمل بر"گاتها"، يعني سرودهاي خاص زردشت مي­باشد كه به لهجة محلي بسيار كهنسال (نزديك به زبان ودا) نگاشته شده و بعضي اطلاعات موثق و معلومات مطمئن در باب حيات و انديشه هاي زردشت از آن به دست مي آيد. قسمتهاي ديگر اوستا يعني "ويسپرد" ، " ونديداد"،  "يشتها" ( نغمات ستايش) و "خرده اوستا" (اوستاي كوچك) در مرتبة وثوق و اعتماد به پاي يسنا نمي­رسند؛ زيرا آن بخشها در قرون بعد تأليف شده و بيشتر در معرض قبض وبسط زندگاني جهاني قرا گرفته بوده اند.
در اینجا نخست به شرح سر گذشت زندگاني و بيان تعاليم زردشت می پردازيم و آنگاه تغييراتی كه در دين او در گذر روزگاران رخ داده، بيان می كنيم.

حيات زردشت و تعاليم او

زندگاني زردشت: ظاهراً زردشت دهقان­زاده‌اي بوده كه از تبار و ريشة آريایي روييده و رشد يافته است. آنچه از تعاليم و سرگذشت او می­توان استنباط كرد اين است كه نام او "زور واستر" (اين تلفظ يوناني ‌كلمه در اروپا مشهور است) و اصل آن" زراتشتر" كلمة آريايي كهنه است كه گويند جزء اخيرآن «اشترا» به معناي شتر است. براي اين نام گذاری،دلایل مختلف ذكركرده اند كه ازآن جمله «داراي زرد اشتران»يا «صاحب كهن شتران» مي باشد.
تاريخ حقيقـي تولـد زردشت بسيار مجهول است. روايات ايراني، تولد او را در حدود 660ق.م. نشان مي­دهد كه با وجود همة احتمالات بعيد، اغلب محققان جديد آن را پذيرفته اند. ولي بعضي ديگر با قراين و دلايل موجه برآنند كه زمان ظهور اين پيغمبر ايراني قديم تر از آن تاريخ بوده و او در حدود 1000 ق.م. مي زيسته است. همچنين محل تولد او نيز مجهول مانده؛ بعضي گويند در ناحية ماد (آذربايجان )، شمال غرب ايران، و بعضي گويند در باكتريا (بلخ)، شرق ايران به وجود آمده، ولي از قرار معلوم وي درغرب ايران زاييده شده، اما در شرق ايران به كار دعوت خود پرداخته است .
روايات باستاني بر آن است كه زردشت در پانزده سالگي نزد آموزگاري تعليم يافت و از او «كشتي» (نام كمربند مقدس زردشتيان است شبيه و زنار هندوان و اين شباهت در دو مذهب نيز قابل توجه مي­باشد) دريافت كرد و هم از آغاز عمر به خوي مهربان و سرشت لطيف معروف گرديد. در هنگام بروز قحطسالي كه در ايام جواني او اتفاق افتاد، وي نسبت به سالخوردگان حرمت و رأفت و دربارة جانوران  محبت و شفقت به عمل مي آورد. چون سنين عمرش به بيست رسيد، پدر و مادر و همسر خود را رها كرده، براي يافتن اسرار مذهبي و پاسخ مشكلات روحاني كه اعماق ضمير او را پيوسته مشوش مي­داشت در اطراف جهان سرگردان شد و از هر سو رفت و با هر كس سخن گفت، شايد كه نور اشراق درون دل او را منور سازد.
گويند روزي در انجمني از دانايان پرسش كرد كه نيكوترين كاري كه شايستة آسايش روان باشد، چيست؟ در پاسخ گفتند: «سير كردن گرسنگان، خوراك دادن به چهارپايان، فروزان داشتن آتش، افشاندن شيرة هوما و آب و پرستش ديوها بهترين كارهاست» زردشت در اين سخن انديشه كرد و گفت: «از اين همه چهار كار نخستين را كه درخور مردمي دادگر و رواني آمرزيده است می توان پذيرفت، مگر پرستش ديوان كه كاري است دشوار و جان بهشتي ازآن بيزار ».
درمنابع يوناني كه كمابيش دربارة زردشت رواياتي آورده اند، گفته شده كه زردشت مدت هفت سال در بُن غاري، درون كوهي به سر آورده ، به خاموشي مطلق مي گذارنيد. آوازة كار او شرق به گوش مردم روم رسيد و شهرت يافت كه مردي مرتاض بيست سال تمام در بيابانها گذارنيده و جز پنير، طعامي نخورده است.
چون زردشت به سي سالگي رسيد(سني كه غالباً در دماغهاي صاحبان افكار روحاني و اذهان نوابغ مذهبي دروة بروز بحرانهاي فكري است) مكاشفاتي به او دست داد. روايات در اين باب به قدري فراوان و اغراق آميز است كه براي او معجزات عجيب و كرامات غريب ذكر كرده­اند. گويند نخستين بار كه براي او كشف و شهود دست داد، وي در سواحل رود ديتيا در نزديكي موطن خود بود؛ ناگهان خيال شبحي كه بلندي قامت او نه برابر انسان متعارف بود در برابر نظرش نمودار گرديد كه او را فرشته و هومنه (بهمن ) يعني «پندار نيك » نام داده اند. پس فرشته با او گفت و شنود كرد و به او فرمان داد كه جامة عاريتي كالبد را از جان دور سازد و روان را پاك و طاهر فرمايد، آنگاه صعود كرده، در پيشگاه اهورا مزدا، يعني خداي حكيم، حاضر گردد. وي چنان كرد و خداي متعال كه پيرامونش صفوف فرشتگان جاي داشتند بر او نظر فرمود. از چگونگي حضور او در محضر الهي سرگذشتي بسيار جاذب و جالب روايت می کنند كه خلاصة آن اين است: چون زردشت در آن انجمن آسماني و جايگاه برين درون آمد، ساية او محو گرديد ؛ زيرا پرتو تابش فرشتگان و اشعة درخشان ارواح علوي در پيرامون او وجود او را چنان مستغرق نور ساخته بود كه ظلي باقي نماند. پس از اهورا مزدا به او تعليم داد و او را به پيغامبري برگزيد و امر فرمود كه حقايق و تعاليم و تكاليف آيين بهي را به عالميان بياموزد.
از آن پس هشت سال ديگر بر زردشت بگذشت و او در عالم كشف و شهود با شش فرشتة مقرب (امشاسپندان ) يكايك گفت و شنود كرد و از مجلس هركدام بر روشنايي ضمير و صفاي دل او لختي مي فزود.
در گاتها، كه ظاهراً كلمات خود زردشت است، به اين مكاشفات اشاره شده و بعضي قطعات كه حاكي از مطالب اصلي و موثق از زمان او به جاي مانده، از آن جمله يك جا مي­گويد:«من مانند و خشور پاک تو را، اي اهورا مزدا مي ستايم وقتي كه وهومنه نزد من آمد و از من پرسش كرد: كيستي؟ و به كه وابسته اي؟ و نشاني تو در اين روزگارچيست؟ من به اوگفتم: من زردشتم، دشمن دروغ، كه تا غايت توانايي وجود،با دروغ نبردمي­كنم و پشتيبان نيرومند راستگويانم و سرانجام به عالم بي پايان خواهم رسيد و درآنجا تورا ای مزدا ستايش خواهم كرد، و نغمه ها به ياد تو خواهم سرود.
تو را، اي روان پاك و مقدس، تو را، ای اهورا مزدا مي­ستايم، هنگامي كه وهومنه نزد من آمد و از من سئوال فرمود: آهنگ چه كاري دارم؟ در پاسخ گفتم: حرمت و ستايش آتش تو آهنگ من است و تا تاب و توان دارم در طريق حق كوشش مي­كنم. راستي را به من نشان ده  تا او را بطلبم!
چون تو به من گفتي به راستي برو و راستي را تعليم ده. مگر به من امر نكردي كه از چه بپرهيزم و چه چيز را فرمان ببرم؟ تو گفتي به فرمان «سروش»2 گوش فرا ده و سرنوشت پر از گنج در پي توست. پاداش نيك دراز در انتظار مردمان است.
از آن پس ده سال تمام بر زردشت بگذشت كه به پرستش و عبادت مزدا مشغول بود و پيوسته از مردم روزگار جفا و آزار مي­ديد. پس از اين مكاشفه، بي­درنگ تعليم خلايق را آغاز كرد، ولي در ابتدا كسي به سخنان او گوش نداد، چندين بار نوميد شده، در معرض فتنه و آزمايش قرارگرفت؛ يعني روان پليد، نگره مينیو او را وسوسه مي­كرد كه عبادت مزدا را ترك كند. لكن زردشت همچنان درعقيدت خود پايدار بود و پاسخ مي گفت :«ني! من از دين بهي و راستي بر نمي گردم، هرچند جان و تن و اعضاي بدن مرا از يكديگر جدا كنند، از پرستش مزدا روي برنمي تابم ».
عاقبت پس از ده سال زردشت به مقصود رسيد و نخستين كسي كه آيين او را پذيرفت و به او گرويد عموزادة وي، مردي به نام "ميدينيمائونها" بود. پس، در يكي از بلاد شرقي ايران به دربار شاه آن ديار به نام ريشتاسپ3 راه يافت.
مدت دو سال، زردشت كوشش و جهد بسيار كرد كه اين پادشاه را به دين خود درآورد. ويشتاسپ كه به ظاهر مردي پاكدل، خالص عقيدت و نيكومنش بود ، با زردشت همراه گرديد، لكن وي تحت نفوذ كارپانها (مغان) واقع شده بود كه در اوستا به بدي ياد شده اند و آنها را كاهناني حريص و دنيا دوست وصف كرده است. آنان جماعتي بودند كه به روش باستاني قربانيهاي حيواني به عمل مي آوردند و به اعمال سحر و جادو اشتغال داشتند و مدعي بودند كه بدين وسايل موجب ازدياد محصولات و حفاظت مواشي و دواب و مانع حملات و تهاجمات قبايل توراني در شمال توانند شد. كارپانها با اقتدارات شيطاني خود بر ضد عقايد و مبادي زردشت برخواستند و سبب شدند كه زردشت را دستگير كنند و به زندان اندازند؛ سرانجام بعد از دو سال از زردشت معجزه اي به ظهور رسيد و اسب سياه محبوب ويشتاسپ را كه به مرضي مهلك مبتلا شده بود درمان كرد و همچنين چون همسر ويشتاسپ، موسوم به هوتا ئوسا، نيز از او حمايت و پشتيباني مي كرد، بالاخره شاه به دين او درآمد.
گرويدن شاه به زردشت البته كامل و از روي خلوص بود و ويشتاسپ سراسر نيروي خود را براي نشر دعوت آن پيامبرِ بهدين به كار برد. درباريان و امرا نيز به دنبال شاه به او گرويدند. برادر او، زين، و فرزند دلاورش اسفنديار از پيروان مؤثر و نيرومند زردشت شدند. دو بردار از طبقه نجبا واشراف، كه در انجمن شاه جايگاهي ارجمند داشتند، به نام فراشائوشترا و جامناسپا با آن پيغمبر دامادي و خويشاوندي حاصل كردند. اولي دخترخود را به نام هوئووي به زردشت داد و دومي دختر زردشت را به نام پوروسيستا كه از زن نخستين داشت، به همسري خود درآورد. از مدت بيست سال ديگر كه از عمر زردشت باقي بود روايات و حكاياتي بسيار نقل كرده اند؛ در سراسر اين روزگار وي به نشر دين اهورامزدا در ميان ايرانيان بگذرانيد. دراين زمان دو پيكار و جنگ با دشمنان برپا ساخت. در پيكار نخستين اسفنديار مكانتي رفيع و نامي بلند يافت و به دلاوري و جنگاوري، شهرة آفاق شد، زيرا قبايل توراني را كه به كشور ايران هجوم آور شده بودند،درهم شكست؛ اما جنگ دوم برحسب اين حكايات در زماني روي داد كه زردشت به مرحله هفتادو هفتمين سال عمر خود رسيده بود. در اين پيكار گرچه فيروز گرديد، ليكن عاقبت كشته شد و نویسندگان اوستا در هزار سال بعد گفته اند كه چون تورانيان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، يكي از آنان ناگهاني برآن پيامبر يزداني تاخته، او را در برابر محراب آتش، در هنگامي كه به عبادت مشغول بود، به قتل رسانيد.

1. بايد بيفزايم كه هزار سال بعد از آن گروهي وسيع تر از قبايل هند و اروپايي كه سوار كاري را نيك آموخته بودند به جنوب سرازير شدند تا به اين گروه مستقر درايران بپيوند ند و باآنها به سوي خليج فارس پيش بروند.
2. فرشته داور و عدالت كه مردگان زير نظر اويند.
3. ويشتاسپ يا ويشتاسپا يا هيستا سپس به نظر بعضي از محققان همان پدر داريوش (دارا كبير است ) ، ليكن اين قضيه با مفاد (گاتها ) تعارض دارد و صحت آن تأييد نمي شود .

©2007 tgh.ir